loading...

Content extracted from http://aleshanee.blog.ir/rss/?1580990549

بازدید : 263
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 18:24

با گذشت هر روز سرما شدیدتر می‌شد ؛ هیچ‌کس چنین زمستان وحشت‌انگیزی را به یاد نداشت . اما تیمور بی‌توجه به این چیزها ، فرمان داد اردو بزنند . می‌خواست سپاه را تا اترار پیش براند و آنجا در قصر خود منتظر بهار شود . وقتی به سیحون رسید ، رودخانه یک متر یخ بسته بود . "پس ، از آن عبور کرد و سرسختانه پیش راند ."
اما زمستان با خشمِ طوفان‌های خود آنها را در بر گرفت ، زوزه‌ی تندبادهای خود را بر بالای سرشان به صدا درآورد ، با تمام نیروی بادهای یخبندان بر آنها کوفت و با قاصد خویش پایین آمد و به تیمور گفت : "چرا معطلی ترسو ؛ چرا درنگ می‌کنی ستمگر ؟ تا کی قلب‌ها در آتش تو بسوزند و سینه‌ها از خشمِ زبانه‌های آتشت داغدار شوند ؟ اگر تو یکی از ارواح دوزخی هستی ، من دیگرم ؛ هر دو پیریم ، و هر دو در نابودی انسان‌ها و سرزمین‌ها سپیدموی شده‌ایم . پس باید در قران دو ستاره‌ی نامیمون‌مان ، فالی نحس برای خودت بگیری . اگر تو ارواح مرده و نفس خشکیده‌ی آدمیان را داری ، به‌راستی که نفسِ یخبندان من بس سردتر از مالِ تو است ؛ اگر در میان سوارانت مردانی هستند که با شکنجه ، موی مسلمانان را کندند و با پیکان سوراخ‌شان کردند و گوش‌شان را کر کردند ، به‌راستی که من هم در وقت خود به یاری خداوند ، مردان را کرتر و عریان‌تر کردم . به خداوند سوگند . حاشا که دروغ گویم ! پس سوگند به خدا ، زینهار مرا بشنو ! نه حرارتِ پشته‌های ذغال می‌تواند تو را در یخبندان مرگ محافظت کند و نه آتش در منقل‌هایت شعله خواهد کشید ."⁰
آنگاه از انبار پر از برف خود بر او بارید ، برفی که زره‌های آهنین را می‌شکافت و حلقه‌های آهن را می‌گسست ؛ و بر تیمور و سپاهیانش از آسمان‌های یخ‌بسته‌ی خود کوهی از تگرگ بارید و به دنبال آن طوفانی از بادهای پرسوز فرو راند که گوش‌ها و گوشه‌ی چشمان‌شان را سوراخ و بینی‌شان را پر از دانه‌های تگرگ کرد و به دنبالش ، آن باد ویران‌گر که همه‌چیز را در سر راه خود نابود و خراب می‌کرد از همه‌سو بر بدن‌هاشان تازید . زمین سراسر پوشیده از برف بود ، مانند صحرای محشر یا دریایی از نقره که به‌دست خدا ذوب شده است . وقتی خورشید بالا آمد و یخبندان درخشش آغاز کرد ، چه شگفت‌انگیز بود آن منظره ! آسمانی از گوهرهای تُرکی و زمینی بلورین که ذرات طلا شکاف‌های آن‌را پر کرده بود .
وقتی نفس باد بر نفس آدمی‌می‌وزید (خدا نصیب کس نکند !) روح‌ش را می‌خشکاند و او در همان حالِ سواری یخ می‌بست ؛ وقتی بر شتران می‌وزید ، ضعیف‌ترهاشان می‌مردند . و وضع بر همین منوال بود تا آنگاه که عطر شیرین گل‌سرخ از آتش دمید و به کسانی که نزدیکش می‌شدند آسودگی و استراحت اعطا می‌کرد . و اما خورشید هم می‌لرزید ؛ چشمانش یخ بست و سفید شد ... وقتی کسی نفس می‌کشید ، نفسش بر محاسن او یخ می‌زد و شبیه فرعون می‌شد که ریش خود را با گردن‌بند می‌آراست ؛ اگر کسی تف می‌کرد ، آب دهان هرچقدر هم گرم بود ، قبل از رسیدن به زمین چون گلوله یخ می‌بست . پوشش حیات از آنان پس رفته بود ...
بدین‌گونه ، بسیاری از سپاهیانش ، اعم از بالادستان و فرودستان ، جان باختند . زمستان ، صغیر و کبیرشان را به هلاکت افکند ؛ بینی و گوش‌هایشان که در اثر سرما خشک شده بود جدا شد و بر زمین افتاد ؛ و نظم‌شان برهم خورد . زمستان از حمله باز نایستاد و آنقدر باد و طوفان بر آنها فروبارید ، تا درمیان دست و پا زدن‌های مأیوسانه مدفون شدند ...
ولی تیمور اعتنایی به مرگ نداشت و برای آنانی که مرده بودند شیون نکرد ...

عصر نوزایی در دوران تیموریان
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 27
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 147
  • بازدید کننده امروز : 39
  • باردید دیروز : 10
  • بازدید کننده دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 627
  • بازدید ماه : 823
  • بازدید سال : 6273
  • بازدید کلی : 24554
  • کدهای اختصاصی